Love in two times( p²)
هرچی فکر کردم یادم نیومد کدوم مصاحبه کاریه
وقتی رسیدم سباستین رو دیدم
متوجه شدم اونم شوکه است
کمی بعد لب باز کرد
+خانم راد، دیر کردی
پلک زدم و یادم اومد که سباستین قبل ازدواجش با من ، باهم همکار بودیم
لبخند زدم
_من متاسفم
بعد نشان دادن نقشه ها و اینا گفتم اوکیه و اینا
به خونه رفتم و سریع طرح هارو زدم و تموم شد
صبح رفتم دانشگاه و با دیدین سباستین که به عنوان استاد اومده خشکم زد
من یادم نمیاد که سباستین استاد دانشگاهم بوده باشه
به هرحال نفس عمیقی کشیدم و به درس گوش میکردم
یهو سباستین کتاب رو بست و گفت بحث آزاد، ولی میخوام درمورد موضوعی حرف بزنیم، اونم همه
یکی بلند شد گفت "به نظرتون برگشتن به گذشته واقعیه؟"
با خودم گفتم صد درصد واقعیه چون من به گذشته برگشتم.
یکی دست بالا برد و گفت نه دروغه
سباستین نیشخند زد
+اشتباهه، برگشتن به گذشته و تناسخ و هرچیز دیگری حقیقت داره، مگه نه خانم راد؟
شوکه شدم و بدنم لرزید
دست بالا کردم و از کلاس خارج شدم
ترسیده بودم، چطور ممکن بود؟
این...این...
صدای پشت سرم منو متوقف کرد
+ترسیدی؟
_چ..چی...نه
در گوشم زمزمه کرد
+من همه چیز رو میدونم
بدون حرفی از اونجا رفتم و سریع سوار ماشینم شدم و رفتم خونه
فردا صبح نقشه رو برداشتم و رفتم سرکار
اونجا که رسیدم بی هوا، چون به یاد گذشته بودم، در اتاق سباستین رو باز کردم و با زخم گوشه لبش و یقه پاره و خونی اش مواجه شدم
بلافاصله به سمت در اومد و دستام رو از پشت گرفت، جوری که گفتم دستم شکسته
زیر گوشم حرف زد
+تو جاسوس منی؟
_چی؟
+هرجا که من هستم هستی، بی هوا میای تو اتاق، وقتی باهات حرف میزنم و تورو مخاطب قرار میدم میترسی،چته؟
جوابی ندادم و منو ول کرد
_چه بلایی سرت اومده
دیدیم جواب نمیده و بلندتر حرف زدم
_سباستین!
با تعجب نگاه کرد و با لحن تهدید آمیز
+بله؟درست شنیدم؟تو چی گفتی؟
حواسم نبود که نباید اسمش رو بگم
_منظورم آقای میکائلیس بود
دستش رو روی گلوم گذاشت
+تو کی هستی، ها؟
.
.
.
.
نظر؟
وقتی رسیدم سباستین رو دیدم
متوجه شدم اونم شوکه است
کمی بعد لب باز کرد
+خانم راد، دیر کردی
پلک زدم و یادم اومد که سباستین قبل ازدواجش با من ، باهم همکار بودیم
لبخند زدم
_من متاسفم
بعد نشان دادن نقشه ها و اینا گفتم اوکیه و اینا
به خونه رفتم و سریع طرح هارو زدم و تموم شد
صبح رفتم دانشگاه و با دیدین سباستین که به عنوان استاد اومده خشکم زد
من یادم نمیاد که سباستین استاد دانشگاهم بوده باشه
به هرحال نفس عمیقی کشیدم و به درس گوش میکردم
یهو سباستین کتاب رو بست و گفت بحث آزاد، ولی میخوام درمورد موضوعی حرف بزنیم، اونم همه
یکی بلند شد گفت "به نظرتون برگشتن به گذشته واقعیه؟"
با خودم گفتم صد درصد واقعیه چون من به گذشته برگشتم.
یکی دست بالا برد و گفت نه دروغه
سباستین نیشخند زد
+اشتباهه، برگشتن به گذشته و تناسخ و هرچیز دیگری حقیقت داره، مگه نه خانم راد؟
شوکه شدم و بدنم لرزید
دست بالا کردم و از کلاس خارج شدم
ترسیده بودم، چطور ممکن بود؟
این...این...
صدای پشت سرم منو متوقف کرد
+ترسیدی؟
_چ..چی...نه
در گوشم زمزمه کرد
+من همه چیز رو میدونم
بدون حرفی از اونجا رفتم و سریع سوار ماشینم شدم و رفتم خونه
فردا صبح نقشه رو برداشتم و رفتم سرکار
اونجا که رسیدم بی هوا، چون به یاد گذشته بودم، در اتاق سباستین رو باز کردم و با زخم گوشه لبش و یقه پاره و خونی اش مواجه شدم
بلافاصله به سمت در اومد و دستام رو از پشت گرفت، جوری که گفتم دستم شکسته
زیر گوشم حرف زد
+تو جاسوس منی؟
_چی؟
+هرجا که من هستم هستی، بی هوا میای تو اتاق، وقتی باهات حرف میزنم و تورو مخاطب قرار میدم میترسی،چته؟
جوابی ندادم و منو ول کرد
_چه بلایی سرت اومده
دیدیم جواب نمیده و بلندتر حرف زدم
_سباستین!
با تعجب نگاه کرد و با لحن تهدید آمیز
+بله؟درست شنیدم؟تو چی گفتی؟
حواسم نبود که نباید اسمش رو بگم
_منظورم آقای میکائلیس بود
دستش رو روی گلوم گذاشت
+تو کی هستی، ها؟
.
.
.
.
نظر؟
۳۸۳
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.